کاشکی
گاهی وقتا
خدا از پشت اون ابرها میومد بیرون
و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که
آهـــــــــــــــــای !!!
بگیر بشین سر جات
اینقده غر نزن
همینه که هست !
بعد یک چشمک می زد
و آروم توی گوشم می گفت
همه چی درست میشه…
چه سکـــوتی دنیـــا را فــــرا می گرفت !!!
اگـــر هرکســــی تنهــــا به انـــــدازه ی صــداقتش
سخـــــن میگــــــفت ...
میان دستهای کوچکت که حلقه می کنی دور تنم ،
میان گرمای تنت که تمامم در آن گم می شود ...
هیچ کس دستش به من نمی رسد ...
ممنون که هستی ...
لذت آغوش بی دغدغه و عشق ناب تو را ،
با هیچ چیز عوض نمی کنم ...
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.